یک عاشقانه مدرن...
رایانهی وجودم را روشن میکنم.
وجودم سنگین است.
مثل دفعهی اولی که روشنش کردم نیست، خیلی کند شده، سبکی آن موقع را ندارد. موس افکارم را در وجودم می چرخانم. یکی پس از دیگری درایوها را باز و بسته می کنم؛
درایو عقل؛ حجم خالی زیادی دارد، درایو...درایو....، می رسم به درایو عشق؛ پوشههای زیادی را در آن می یابم، اکثرشان هیچ محتوایی ندارند، تنها پوشه در پوشهاند، خالیِ خالی... .
کلیدهای Shift & Delete را فشار می دهم، ناگهان با اخطاری مواجه می شوم. همهی پوشهها پاک شدند به جز یکی؛ چند بار خودم را ریاستارت میکنم و حتی خاموش و روشن، خیر، فایدهای ندارد،آن پوشه پاک شدنی نیست.
وارد درایو عشق میشوم، تنها همان پوشه را میبینم،به نامش نگاه میکنم،خیلی آشناست ؛ "خـــــدا"
روی آن کلیک میکنم، نمیتوانم واردش شوم، انگار رایانه ویروسی است. نه میتوانم وارد پوشهی خدا شوم و نه می توانم حذفش کنم. سری به آنتی ویروس ایمانم میزنم. پر شده از ویروسهای قرمز رنگ گــنـاه. خیلی وقت شده که آنتی ویروس ایمانم را آپدیت نکردم؛ برای همین توانایی حذف ویروسهای گناه را ندارد.
تعداد ویروسها بی حد و اندازه است. تصمیم به آپدیت ایمانم میگیرم، قبل از شروع کار وضو میگیرم، وارد قسمت تنظیمات آنتی ویروس میشوم، در قسمت یوزر نیم و پسورد چند ذکر را وارد میکنم؛ اذان، اقامه، حمد، سلام، تشهد و ... .آپدیت آنتی ویروسم روزانه است، باید حواسم به آن باشد. فعلا ایمانم آپدیت شده است. آنتی ویروس را اجرا میکنم، خبری از گناههای قرمز رنگ نیست، انگار امروز را موفق شدم.خیلی خوشحالم!
تمام درایوها را فرمت میکنم. رایانه را از نوع راه اندازی میکنم، خیلی خیلی سبک شده است. به سرعت وارد درایو عشق میشوم، همانی که حدس زده بودم، پوشهی «خدا» سر جایش است. بر روی آن کلیک میکنم، بلافاصله پیغامی بر روی صفحهی دلم پدید میآید: «خوش آمدی بندهی عزیز من، خیلی وقت است که منتظرت هستم...»